خاطرات

خاطرات کودکی

دوران کودکی یکی از شادترین و پرخاطره ترین روز های زندگی هر انسانی میباشد که دوست دارد برای یک لحظه هم که شده به آن دوران باز گردد ولی با کمال تاسف این کار شدنی نیست و تنها کاری که میتوان جایگزین این عمل کرد تعریف خاطرات کودکی میباشد. 

خاطرات کودکی خودتو بنویس !

در این بخش قصد داریم تا خاطرات دوران کودکی شما را با دیگر مخاطبان سایت baarzesh.net به اشتراک بگذاریم.

شما میتوانید هم اکنون خاطرات و نوشته دیگر دوستان خود را در پایین همین صفحه در بخش نظرات مشاهده فرموده و در صورت به یاد داشتن یک خاطره از دوران کودکی ، آن را به اشتراک بگذارید.

‫6 دیدگاه ها

  1. من به شخصه اعضای خانوده را به خواب بردم و خود ادای خوابیده ها را در اوردم و رفتم خانه ی یکی از همسایه ها بازی کنم بنده در ان زمان 5 ساله بودم و پیش فعال الانم 13 سالمه هنوزم عاقل نشدم
    مثلا خواستم رسمی بشه

  2. یادمه یه روز رفته بودیم مشهد و خاله مهربونم که خیلی منو دوست داشت و داره ، یه ماشین کنترلی (از اونایی که یه سیم بلند با دوتا دکمه داشتن که فقط میتونسیتی جلو و عقب بری ) برام خرید و منم کلی کیف کردم . ? ? (اون موقع فکر کنم 5 سالم بود)
    ولی بعد از چند ساعت بازی حس کنجکاویم گل کرد ? ? و نتونستم خودمو قانع کنم که نباید دل و رودش رو بریزم بیرون و ببینم که توش چه خبره .??
    خب دست به کار شدم ولی در مرحله اول نتونستم بازش کنم ? به همین خاطر ناچاراً یکم زور بازو چاشنیش کردم و از جاهای مختلف شکستمش و بعد موفق شدم که به طور کامل محتویات توش رو ببینم ? ?
    بعد از نیم ساعت احساساتم به طور کلی فروکش کرد ? و منطق کوچیکم برگشت و به من یه شوک وارد کرد که این شوک باعث شد من با عجله همه وسایل ماشینو جمع کنم و بندازمش زیر تخت منزلی که قرار بود بعد از دو سه روز از اونجا بریم.
    دیگه خیالم راحت شده بود که دیگه کسی نمیتونه پیداش کنه ولی …. ? ?
    موقعی که داشتیم وسایلمونو جمع میکردیم که بریم یهو مامانم ماشینو از زیر تخت درآورد و بهم گفت این چیه؟!!!!؟؟؟؟?
    منم گفتم: این ماشین پسر همسایه کناریمون هستش که قرار بود واسش تعمیرش کنم!?
    بعد از گفتن این جمله خاله و مامان و کل ادمایی که اونجا بودن زدن زیر خنده و منم با اونا کلی خندیدم.? ? ? ?

    1. منم یه برادر کوچیک مثل تو داشتم هرچی میگرفتیم براش دل و رودش رو بیرون میریخت ???

  3. بزارید منم یه خاطره خنده دار از دوران کودکی ام بگم که اون موقع فکر کنم چهار یا پنج سالم بود.

    یه شب با خانواده رفته بودیم خونه همسایه بغلیمون مهمونی که من اونجا ناخواسته خوابم برد و پدر مادرم هم که نخواسته بودن من اذیت بشم، منو رها کرده بودن که فردا صبح همسایه مون منو بیاره خونه تحویل بده .
    ولی شد آن چه که باید نمی‌شد!!!
    نصف شب بود که من از خواب بیدار شدم و از تعجب داشتم شاخ در میاوردم چون که به جای پدر و مادر خودم داشتم همسایه های بغلیمون رو میدیدم که خواب بودن و از اونجایی که من نمیتونستم بدون عروسکم بخوابم تحت فشار عصبی شدیدی قرار گرفتم و تصمیم خودمو گرفتم که از اونجا برم !!
    به همین خاطر نصف شب یواشکی درو باز کردم و رفتم زنگ خونه خودمون زدم ! بابام با ترس اومد و در باز کرد و زمانی که میخواستم برم داخل خونه یهو همسایمون هم پیدا شد که داشت دنبال من میگشت و وقتی قضیه رو فهمید با پدرم کلی خندیدن و منو بغل کردن !

    1. فک می کردم فقط پدر و مادر من بودن که پر از مهر و عاطفه نسبت بهم بودن ولی انگار برا شما هم هستن.
      آخه یبار ما رفته بودیم مشهد و منم بچه بودم و دفعه اولم بود حرم میرفتم.
      مات و مبهوت حرم بودم و تو حیاط همینجوری واسه خودم اینور و اونور میرفتم که یهو متوجه شدم مامان بابام نیستن و گم شدم.سه ثانیه نکشید که شروع کردم گریه کردن و داد و بیداد.
      یکی از خادمین اومد و منو برد و تحویل گمشدگان داد.
      حالا یه ساعته که دارن اسم مامان بابای منو پیج میکنن و خبری نیست که نیست.
      بعد یکم پیج کردن اون آقاهه که میکروفون دستش بود برگشت بهم گفت عزیزم فکر کنم تو گم نشدی ، بابا مامانت گم شدن !?
      تا اینو گفت من گریه و زاری ام چند برابر شد و یه احساس ترس عجیبی داشتم.
      خلاصه بعد کلی دیدم دارن میان دنبالم و نمیدونم با چه سرعتی دویدم سمت شون و بغلشون کردم و تو همون حین گفتم کجا بودین بابایی خیلی وقت بود دنبالم میگشتین نه؟
      که بابام خدا بیامرز در نهایت عاطفه و محبت گفت نه عزیزم همون اول شنیدیم که گفتن بیایم دنبالت منتهی پیش خودمون گفتیم اینجا مواظبت هستن سریع بریم زیارت کنیم و بیایم???
      خیلی دوسم داشتن ، خییییلی ….

  4. من و پسرداییم اصولا مردم ازاری از تفریحات سالممون بشمار میره
    وقتی با هم باشیم که کلا اطرافیان داغون میشن
    چند سال پیش شب ساعت 3 تصمیم گرفتیم کار مفرح انجام بدیم…
    بعد رفتیم زنگ همه ی خونه ها رو زدیم گفتیم فلان همسایه به علت نشت گاز فوت کرده…البته با تغییر صدا.قبلشم خبر داشتیم که رفتن مسافرت…خلاصه ما رفتیم خونه و با مردم اومدیم بیرون…یعنی چی شده؟
    همسایه ها هم زنگ زدن پلیس و امبولانس و اینا…اونا هم درو شکستن و رفتن تو ولی خبری نبود
    خلاصه یه ملتو ازار دادیم.
    البته نمیدونم چرا بعضیا فحش میدادن به اونایی که زنگ زدن
    به هر حال نیت ما که خیر بوده…خب وقتی حوصله مون سر میره چیکار کنیم خب؟
    از اهالی محل اگه کسی توی سایت هست بدونه من اون نیستمااااا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *