خاطرات

خاطرات سربازی

در زندگی اکثر آقایون دورانی حدوداً 2 ساله با نام دوران سربازی جای میگیرد.
خدمت سربازی علی رغم سختی ها و مشقّت های زیادی که دارد پر از اتفاقات و خاطرات شیرین نیز می باشد.
کمتر کسی پیدا می شود که حرف از سربازی به میان بیاید و شروع به تعریف خاطرات سربازی خودش نکند.
افراد در ازای 2 سال خدمت سربازی خاطرات زیاد و جذابی برای تعریف کردن دارند.
همین کثرت خاطرات نشان دهنده ی اتفاقات متنوعی است که در طول خدمت برای افراد پیش می آید.

خاطرات سربازی اکثراً درون مایه ای طنز دارند و گهگاهی هم می توانند اشک مخاطبان را در بیاورند؛
خاطرات 8 سال دفاع مقدس و از دست دادن هم رزمان و دوستان نزدیک از این قبیل خاطرات تلخ و متأثر کننده می باشند.
یکی دیگر از انواع خاطرات مربوط به دفاع مقدس می تواند مربوط به خاطرات دوران اسارات رزمنده های کشورمان باشد.
خاطراتی که با صرفنظر از قسمت های رنج آورشان پر از لحضه های طنز و خنده دار هستند.
از سر به سر گذاشتن سرباز های بعثی گرفته تا کلافه کردن نیروهای اسارتگاه های عراقی و …

یکی از خاطرات سربازی خودت را بنویس …


دوران سربازی دوران خاصی از زندگی افراد و به قول عموم جامعه جایی برای مرد شدن پسرهاست؛
هرچقدر هم از سختی های سربازی سخن بگوییم باز هم نمی شود از خاطرات شیرین خدمت چشم پوشی کرد.
تجربه ی خدمت در سپاه ، ارتش ، نیروی زمینی ، دریایی ، هوایی و نیروی انتظامی در نوع خود منحصر بفرد اند.
در قسمت نظرات این پست می توانید خاطرات جالب دوران سربازی کاربران را بخوانید.
بی شک شما نیز در صورت گذراندن خدمت سربازی خاطرات زیادی از آن دارید؛
اگر مایلید می توانید در این بخش از سایت باارزش یکی از خاطراتِ سربازی خود را به اشتراک بگذارید…

baarzesh.net

سایت باارزش

‫12 دیدگاه ها

  1. من دوران خدمت راننده تانگ بودم یه شب آمادباش زدند گفتند داعش حمله کرده سریع آماده شدم وسواربرتانگ می رفتم منتها چراغ خاموش رفتم ورفتم ناگهان یکی جلوم سبز شدنورسیگارو گرفتم سمتش دیدم لامصب عجب هیبتی داره موهای سرش دومتر،ریشش میشدباهاش فرش بافت من اولش فکرکردم جنه آیت الکرسی خوندم نرفت سوره بقره رو کامل خوندم نرفت یه قرآن به کل خوندم بازم نرفت بعدش فهمیدم بابااین خوده داعشه لوله تانگ وگرفتم سمتش که بزنم ناکس نارجک انداخت گفتم منوازنارنجک میترسونی تانگو بستم کمرم رفتم خوابیدم رونارنجک هرچی منتظرموندم نارنجک عمل نکردبعد دوهفته فرمانده ارتش اومد سه بارپشت سرهم برام احترام زدگفتم چه خبره گفتش درودبرشرفت تو یک داعشی کشتی گفتم ای ول به خودم آغانگو ناکس ضامنشو نکشیده بوده منم چون دوهفته ازرونارنجک پانشده بودم داعشی عمیق یعنی خیلی عمیق تعجب کرده بودودرهمان لحظه مرده بود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *